وقتی زنات به بچهات میگوید: من غیر از تو کسی را ندارم، و به تو میگوید: خیلی وقت است که خندههایم الکیست…
یعنی دیگر دوستت ندارد، و به اجبار است که مانده…
وقتی زنات به بچهات میگوید: من غیر از تو کسی را ندارم، و به تو میگوید: خیلی وقت است که خندههایم الکیست…
یعنی دیگر دوستت ندارد، و به اجبار است که مانده…
یعنی ما اینقدر کوچک هستیم که اگر کسی به درخواست ما پولی را برای ما به صورت “کارت به کارت” انتقال داد و گفت: “هزینه انتقال را نیز تقبل کن”، منتظر بمانیم که یک روز تلافی کنیم و بگوئیم:
“یادت هست که آن روز هزینه انتقال را از من گرفتی؟”
این که این هزینه حق است درست، اما اینگونه تلافی جویانه؟؟؟ واقعاً که حقیریم…
در آغاز فصل پائیز،
پیشواز فصل سرد،
حرف زدن را که نمیفهمم،
باید لااقل سکوت را بیاموزم!
میگویند:
باید با آدمها سفر بروید تا بشناسیدشان
این را نمیدانم،
اما خوب میدانم،
کارشان که با تو تمام شود،
تمام و کمال،
خودشان،
خودشان را به تو مینمایانند.
ای کاش مثل قدیم،
حوصله ام را داشتی!
دختر کوچک به میهمان گفت:
میخواهی عروسکهایم را ببینی؟
میهمان با مهربانی پاسخ داد:
بله.
دخترک دوید و همهء عروسکهایش را آورد،
بعضی از آنها خیلی بانمک بودند،
در بین آنها، یک عروسک خیلی زیبا هم بود،
میهمان از دخترک پرسید:
کدامشان را بیشتر از همه دوست داری؟
و پیش خودش فکر کرد حتماً خواهد گفت:
آن عروسک زیبا.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که شنید،
دخترک به عروسک تکه پارهای که یک دست هم نداشت اشاره کرد،
و گفت: این را بیشتر از همه دوست دارم.
میهمان با کنجکاوی پرسید: این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد: آخر اگر من هم دوستش نداشته باشم،
دیگر هیچکس نیست که با او بازی کند
و دوستش داشته باشه،
آن وقت دلش میشکند.
منبع: کودکی تنها (با اصلاح)
بعضی اوقات هم،
آدم میفهمد،
که به هیچ دردی نمیخورد.